فرش عروسکی کد 604
گندم خانوم یه دختر خیلی مهربون و دوست داشتنی بود که با مامان و باباش توی روستا زندگی میکرد . گندم همیشه توی علفزار بازی میکرد یه عالمه دوست های خوشگل و مهربون مثل خودش داشت اما گندم یه مشکلی داشت . اون خیلی از حیوونا میترسید و تا میدیدشون فرار میکرد . یه روز که گندم رفته بود بیرون تا بازی کنه افتاد و پاش زخم شد . یه داییناسور بزرگم داشت میومد طرفش گندم خیلی ترسیده بود و میخواست فرار کنه ولی نمیتونست .
همینجوری که داشت گریه میکرد داییناسور سرشو اورد پایین و بهش سلام کرد و گفت ؛ نترس منکه کاریت ندارم ، فقط میخوام کمکت کنم . گندم تعجب کرد . داییناسور به گندم کمک کرد پاشو ببنده و بره خونه . وقتی گندم پاهاش خوب شد برای داییناسور کلی سبزی برد تا داییناسور بخوره و اونجا بود که اونا باهم دوست شدن .
گندم قصه ما دیگه از هیچ حیوونی نمیترسه عوضش باهاشون دوسته شما هم با حیوونا دوست هستین ؟