فرش عروسکی کد 633

اما آقای گوزن بهشون گفت نترسید من دوست شمام من هم چند تا بچه با نمک مثل شما دارم اومدم دنبال غذا . روز بعد بچه گوسفندا داشتن توی مزرعه بازی می کردن که یک گرگ عصبانی و گرسنه اومد سراغشون . اون روز هم آقا گوزنه داشت از اونجا رد می شد که گرگ بدجنس رو دید و سریع بهش حمله کرد و حسابی با شاخ های قویش ادبش کرد.

توی دعوا یه کم زخمی شد و پیش بچه گوسفندا موند وقتی پدر مادر گوسفندا برگشتن ازشون پرسیدن چی شده و بچه گوسفندا همه چیزو تعریف کردن . خانوم گوسفنده زخم آقا گوزن رو بست و یه سوپ خوشمزه درست کرد . اقا گوسفنده هم رفت دنبال بچه های اقا گوزنه و اوردشون پیش بقیه تا کنار هم سوپ بخورن .

وقتی از آقا گوزنه پرسیدن چی شد که جون خودتو به خطر انداختی و گوسفندارو نجات دادی ؟ گفت :

منم سه تا بچه خوشگل دارم که نمیخوام کسی اذیتشون کنه ، پس مراقب همه ی بچه ها هستم تا خدا هم مراقب خانواده من باشه !